خورشید مشهد
سلام بر خورشید مشهد
سلام بر گنبد پر کبوتر
🌼 اینجا حریم پرواز ملائک,قطعه ای از بهشت است🌼
دلم خورشید میخواهد،هوای گنبدت کرده.
دوباره برنگشته دل،هوای مشهدت کرده.
دلم را برداشتم و به تلاطم جاده سپردم که به مشهد برسم برای پابوسی حضرت سلطان
وارد صحن شدم ..
در دلم غوغایی بود،حال و هوای دلم مثل تلاطم دریا نا آرام بود ولی با دیدن دوباره ی گنبد طلا انگار آرامشی تمام دل و جانت را در بر میگیرد و تو را آرام میکند، با تمام وجود نفس عمیقی میکشی… انگار دل و روحت پرواز میکند تا گنبد طلا 💛
آخر، عجیب آرامشی دارد.. انگار که دوباره به خانه ی پدری برگشتی.
دلت میخواهد آنجا را با تمام وجود در اغوش بگیری، دلت میخواهد هر انچه که میبینی را با جزییات هر چه بیشتر در ذره ذره ی ذهن و قلبت با تمام وجود جا بدهی.
مبادا هرگز فراموش کنی….
وقتی چشمت به معماری های فیروزه ای رنگ دیوار های ورودی حرم میفتد انگار در و دیوار با تو از سرّ درون میگویند.
انگار هر قسمتی از حرم، یک مادر سرش را روی آن دیوار گذاشته و برای گوشه گوشه ی حرم لالایی و روضه علی اصغر(ع) خوانده است.😔
اخر، حرم خیلی عجیب است دل را در تلاطم آب دریا آرام میکند. آبی زلال به وسعت بیکران.
وقتی جلوتر میروی و چشمت به گلهای ایوان های اطراف حرم میفتد دلت میخواهد با دستان خودت به تک تک آنها اب بدهی.
بلاخره به ضریح رسیدم و یک زیارت دلچسب و شیرین کردم….
درست زمانی که دست ارادت به سینه گذاشتم تا از حرم بیرون بروم ناگهان چشمم به قاب عکس کوچک و ساده ای افتاد،
دلم لرزید،انگار اشک ها هم دیگه نمیخواستند در جایی از وجود من بمانند.
انگار انها هم برای سید شهیدمان بی قراری میکردند.
دل کندن از قاب کوچک چهره ی معصوم و دلربای شما برای من اسان نبود سید ابراهیم.😢
همیشه دوست داشتم بیایم و شما را در لباس زیبای خادمیِ آقا و در حال خدمت ببینم نه اینکه
عکسی قاب گرفته با لبخندی مهربان روی میز باشد با شمعی که از وجودتان بود که جگرمان را هم مثل شمع آب میکرد و قرآنی که جلو عکس شما باز بود.دلم حال دیگری میگرفت فقط میتوانستم با سیل خروشان روی گونه هایم بگویم سید جان برای ظهور حضرت (عج) دعا کن تا دلهای اکنده از غم ما تسلی پیدا کند😭
دلم شکسته بود و نمیتوانستم دل از حرم جدا کنم💔😔